ستایش عسلیستایش عسلی، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

زندگی مامان و بابا:ستایش عروسک

موچ...

این موچ همون بوس بدون صدای دخمل نمکیه منه که تازگیا صدادار شده!! نشستیم داریم با هم بازی میکنیم ..یه دفه صدای  موچچچچچچچ...ای جونم..مامان فدات بشه که انقده مهربونی.. تازگیا جای نافتم یاد گرفتی..خخخخخخخخ اوه اوه عاشق رژ و لاک و وسایل آرایشی هستی..همین که من میرم سراغ میز آرایش تو هم میای..همش اشاره میکنی به رژا که بدم دستت..چند دفه هم همه جا رو رژ مالی کردی.. بهت میگم خوشگلم کن..هر چی که دستت باشه میمالی به لبام..به گونه هام..موهامو شونه میکنی..خلاصه من با شما برنامه ها دارم فدات شم.. میوه یا غذا که میبینی..یا بهت میگم بریم به به بخوریم..سرتو تکون میدی و دهنتو مزه مزه میکنی..یعنی به به !!آخ بخورمت من خانوم طلا!! چها...
16 مرداد 1391

شیرین عسلی..

خدا خدا خدا آخه من چقد تحمل دارم که این شیرین عسلو نخورم با این همه شیرین کاری! هر روز نازترو ملوستر میشی.. هر روز کارای جدید  میکنی و منو بابایو شگفت زده.. میزارمت تو اتاقت که بازی کنی ..میرم تو آشپزخونه واسه غذا درست کردن..یه دفه میبینم در کابینت باز شدو بوووووووم یه چیزی ترکید!!!خوب دیگه خانوم خانوما نمکدونو انداختن شیکستن..این شیرین کاریه.. عاشق اینی که یه ظرف پر خرت و پرت بهت بدیم..هی ظر ف و خالی میکنی باز وسایلشو دونه دونه میریزی توش..مثل همین الان که داری با سی دی ها بازی میکنی.. داری کم کم یاد میگیری که با عروسکات بازی کنی..بهشون غذا میدی..لالاشون میکنی..تو دستت میگیری راشون می بقری..فدات بشم عروسک من که بزرگ شدی...
10 مرداد 1391

عکسای 13 ماهگی

  رفته بودیم پارک ..از پشت میله ها شهر بازیو نیگا میکرد..   مامان نیگا چه قشنگه..منم میبری بازی کنم؟ بردیمش شهر بازی.. استخر توپ با خالش..   دختر لواشک خور من   موش موشی   ستایش و توتوهاش..   نیگا رفته کجا واسه اینکه توتوهاشو ببینه!!!!! ستایش از توتو میترسه..ولی اینجا حواسش نیست.. اینجا فهمید..از تر س داره عقب عقب میره.. آخه خاله اینا کاره..خوب من میترسمممممممممم..(جوجو تو جیبشه) آخی..اینجا در امانم..ههههه دالییییییییی....   ...
10 مرداد 1391

13ماه گذشت..

ازم میپرسن دخترت چند سالشه؟ میگم:1سال و 1ماه و 3روز..! میگن ماشالله بزرگ شده!چه زود گذشت! به خودم میام..1 سال و 1 ماه؟ تو 13 ماهه با ماهستی و برکت زندگی ماه شدی. همه تلاشم اینه که  لحظه به لحظه باهات باشم و ثانیه ای رو از دست ندم.ولی بازم وقتی میبینم با سرعت نورداریم این ایامو سپری میکنیم احساس میکنم قدر روزای گذشته رو ندونستم .. خدا رو شکر میکنم که خونه دارم و همه 24 ساعت روز رو میتونم باهات باشم و از بزرگ شدن و بالندگیت لذت ببرم. من اصلا روحیه اینو ندارم که نصف روز ازت جدا باشم.. تو همه زندگی منی و دوری از تو واسم محاله.. 13 ماهه زیبای من بند بند وجودت رو عاشقم .. الان دلم بدجور هواتو کرد..صدات زدم..ستایش بیا به ما...
3 مرداد 1391
1